مدیریت و اخلاق دنیا امروزنیازمند مدیران با اخلاق است ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() درباره وبلاگ ![]() اگر میخواهید در اوج بمانید، باید به همان اندازه سختتر كار كنید. مدیر وبلاگ : دکتر بهرام جاویدی نژاد برچسبها
![]() از همان روزی که
دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون
حضرت هابیل از همان روزی که
فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در
خون شان جوشید "آدمیت مرد گرچه آدم زنده
بود" از همان روزی که یوسف
را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که
با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد دنیا هی پر
از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت قرنها از مرگ آدم
هم گذشت ای دریغ آدمیت برنگشت قرن ما روزگار مرگ انسانیت
است سینه دنیا ز خوبی
ها تهی است صحبت از آزادگی
پاکی مروت ابلهی است صحبت از موسی و عیسی
و محمد نابجاست قرن موسی چمبه
هاست روزگار مرگ انسانیت
است من که از پژمردن یک
شاخه گل از نگاه ساکت یک
کودک بیمار از فغان یک قناری
در قفس از غم یک مرد در
زنجیر حتی قاتلی بر دار اشک در چشمان و
بغضم در گلوست وندرین ایام زهرم
در پیاله زهر مارم در سبوست مرگ او را از کجا
باور کنم صحبت از پژمردن یک
برگ نیست وای جنگل را بیابان
میکنند دست خون آلود را
در پیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی
نمی دارد روا آنچه این نامردان
با جان انسان میکنند صحبت از پژمردن یک
برگ نیست فرض کن مرگ قناری
در قفس هم مرگ نیست فرض کن یک شاخه
گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن جنگل بیابان
بود از روز نخست در کویری سوت و
کور در میان مردمی با
این مصیبت ها صبور صحبت از مرگ محبت
مرگ عشق "گفتگو از مرگ انسانیت است" فریدون مشیری نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : "آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود"، لینک های مرتبط : ![]() آن که بیباده
کند جان مرا مست کجاست وان که بیرون کند
از جان و دلم دست کجاست وان که سوگند
خورم جز به سر او نخورم وان که سوگند من
و توبهام اشکست کجاست وان که جانها به
سحر نعره زنانند از او وان که ما را غمش
از جای ببردهست کجاست جان جان ست وگر
جای ندارد چه عجب این که جا میطلبد
در تن ما هست کجاست غمزه چشم بهانهست
و زان سو هوسیست وان که او در پس
غمزهست دل خست کجاست پرده روشن دل بست
و خیالات نمود وان که در پرده
چنین پرده دل بست کجاست عقل تا مست نشد
چون و چرا پست نشد وان که او مست شد
از چون و چرا رست کجاست مولانا نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : آن که بیباده کند جان مرا مست کجاست، لینک های مرتبط : ![]() صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمیکرد و خاصیت عشق این است کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم سهراب سپهری نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : صدا کن مرا، لینک های مرتبط : ![]() دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری راضی به همین چند قلم مال خودت باش دنبال کسی باش که دنبال تو باشد اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش صدسال اگر زنده بمانی گذرانی پس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش! اقبال لاهوری نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش، لینک های مرتبط : ![]() مولانا
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو قرعه امروز به نام من و فردا دگری می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.... هر مرد شتربان اویس قرنی نیست هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد هر احمد و محمود رسول مدنی نیست بر مرده دلان پند مده خویش میازار زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست جایی که برادر به برادر نکند رحم بیگانه برای تو برادر شدنی نییست مولانا نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو، لینک های مرتبط : ![]() هر که را که خلق و خوی فراخ دیدی و سخن گشاده و فراخ حوصله که دعای خیر،
همه عالم کند که از سخن او تو را صفای دل حاصل میشود، و این عالم و غم او بر تو فراموش میشود. آن، فرشته است و بهشتی. و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی که از سخن او چنان سرد میشوی که از سخن آنکس، گرم
شده بودی اکنون به سبب سردی او، آن گرمی نمیابی، آن، شیطان است و دوزخی. شمس تبریزی نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : هر که را که خلق و خوی فراخ دیدی و سخن گشاده، لینک های مرتبط : ![]() از عشقِ خُدا نه بَرْ زیان خواهی شد بی جان ز کجا شوی که جان خواهی شد اول به زمین از آسمان آمده ای آخر ز زمین بر آسمان خواهی شد مولانا نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : از عشقِ خُدا نه بَرْ زیان خواهی شد، لینک های مرتبط : ![]() گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟ گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است فریدون مشیری نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : با صفاتر از این نوبهار چیست، لینک های مرتبط : ![]() دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ.. دانی که پس از عمر چه ماند باقی مهر است و محبت است و باقی همه هیچ... مولانا نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : دنیا همه هیچ و، لینک های مرتبط : ![]()
بازگرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسبهای چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن والاترند
درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود برگ دفترها به رنگ کاه بود کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم لااقل یک روز کودک می شدیم یاد آن آموزگار ساده پوش یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر یاد درس آب و بابایت بخیر ای دبستانی ترین احساس من بازگرداین مشق را خط بزن مهرتان پر مهر نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : بازگرد ای خاطرات کودکی، لینک های مرتبط : ![]() زندگی با همه وسعت خویش محفل ساكت غم خوردن نیست! حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست! اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست! زندگی خوردن و خوابیدن نیست! زندگی جنبش جاری شدن است! زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگه آغازحیات تا به جایی كه خدامی داند. زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل و خار همه همسایه ی دیواربه دیوار همند. سهراب سپهری نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : زندگی با همه وسعت خویش محفل ساكت غم خوردن نیست!، لینک های مرتبط : ![]() بارالها… از كوی تو بیرون نشود پای خیالم نكند فرق به حالم .... چه برانی، چه بخوانی… چه به اوجم برسانی چه به خاكم بكشانی… نه من آنم كه برنجم نه تو آنی كه برانی.. نه من آنم كه ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد… نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی كس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز كن در كه جز این خانه مرا نیست پناهی خواجه عبدالله انصاری نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : بارالها… از كوی تو بیرون نشود پای خیالم، لینک های مرتبط : ![]()
فریدون مشیری
تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ، منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم تو در قلب و منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشمِ گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ، تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
*به كسی كینه نگیرید*
دل بی كینه قشنگ است
*به همه مهر بورزید*
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است *بوسه بر دست پدر* *بوسه بر گونه مادر*
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشارید به آغوش عزیزان پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است
نزنید سنگ به گنجشك پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسید پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسید یاس را لمس كنید
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخندید همه جا عشق بورزید سینه با عشق قشنگ است
بشناسید خدا را هر کجا یاد خدا هست نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟، لینک های مرتبط : ![]() مرا که با تو شادم پریشان مکن بیا و سیل اشکم به دامان مکن بیا به زخم عاشقان مرهم دل مرا یکدم ز غم رها کن من ای خدا به پای این پیمان اگر ندادم جان مرا فنا کن رمیده جان و دل شکسته منم به پای تو نشسته منم به ماتم جدایی نشسته نا امید و خسته شکسته ای دل مرا به من بگو چرا چرابه سنگ غمها زدام حسرت کجا گریزم که همچو مرغی شکسته بالم نمی توانم سخن نگویم اگر بپر سد کسی ز حالم فلک به سنگ کینه ها شکسته قامت مرا مگرچه کرده ام خدایا؟ شکسته سر شکسته پا زیار اشنا جدا کنون کجا روم خدایا؟ نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : مرا که با تو شادم پریشان مکن، لینک های مرتبط : ![]() خار خندید و به گل گفت: "سلام" و جوابی نشنید... خار رنجید، ولی هیچ نگفت !! ساعتی چند گذشت... گل، چه زیبا شده بود! دست بی رحمی، نزدیک آمد... گل، سراسیمه ز وحشت افسرد! لیک، آن خار، درآن دست خزید و گل از مرگ رهید! صبح فردا که رسید، خار، با شبنمی از خواب پرید... گل، صمیمانه به او گفت : "سلام" گل، اگر خار نداشت ، دل، اگر بی غم بود، اگر از بهر کبوتر، قفسی تنگ نبود، "زندگی، عشق ، اسارت ، قهر و آشتی
" " همه بی معنا بود! نوع مطلب : شعر و ادبیات، برچسب ها : خار خندید، لینک های مرتبط : موضوعات آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|